میدانی آکنده از نوایی و بدین میدان حلقه ای است روان از رنگ ها و شادی، به سان رودی جاری از بلندای آزادگی و پایداری کوهساران گاه آرام و گاه خروشان.
بدین آئین، پیر و جوان به هر رنگ و اندیشه ای نقشی یگانه می آفرینند. همه تداعیگر گنبد دوّاری که جز نقش شادی نشاید بر آن زد. گویی به این نقش و آوا او را آغاز و پایان یکی است و همه معنا همه هستی و همه پویاییاش این نقش است و بدان تا ابد پایدار و روان.
به اوج جوشش و بی قراریهای برآمده از نوای سازها، این اصالتی است ملبس به حیا، متانت و وقار که طاووسسا به میدان خرامیده، شورها انگیزد و آنگاه پرواز رنگهاست به آسمان، پیک های رقصانِ شادی که بی کرانِ آسمان را به میهمانی زمین می خوانند. چه نقاشان این بزم و چه تماشاگران این تماشاگه، همه سرمست از این هنرِ رنگینِ آهنگین به دل و جان پای کوبانند بر زمین سفلی و دست افشان سوی ملکوت اعلی.
هَلِی، نام این میدان و این آئین و این بزم قابی است زنده که همه جهان و معنایش را در خود دارد
رنگین کمانی است از بارش هنر، بارانی فروآمده از ابرهای تاریخ و فرهنگ
هالهی شادی، این خواستِ آسمانی است در شب تار اندیشه ها بر زمین
تبلور جهانی است که زایش شادی و پاسداشت آن دلیل بودنهاست
جانی است دمیده در نقش گر و تماشاگر و حتی کلماتی سیاه که سعی در توصیف آن دارند
خوش آن جان و هویتی که هَلِی، این کهن هنر بی بدیل به هر مکان و به هر زمان با اوست…
بابائی آردکپان – غلامرضا
۹۵/۰۹/۳۰
دیدگاهتان را بنویسید