×
×

دومین سال آسمانی شدن پدر ادبیات و فرهنگ ایل

  • کد نوشته: 4941
  • احسان قرقانی
  • ۹ تیر
  • ۰
  • « مدت دئر اولموشام مست هوی عشق دیوانایا همخوی اولور ، خوی عشق ایز ایل ائلمیش اولسام ، گلر بوی عشق مأذون ده یر ایله سنگ قبرستانومی» امروز مراسم دومین سالگرد سفر ناباورانه پدر مهربانم بود . با یاران باوفایش بر سر تربتش ، کنار آرامگاهش به سوگ نشستیم . چه دردناک و غمگنانه چه […]

    دومین سال آسمانی شدن پدر ادبیات و فرهنگ ایل
  • « مدت دئر اولموشام مست هوی عشق
    دیوانایا همخوی اولور ، خوی عشق
    ایز ایل ائلمیش اولسام ، گلر بوی عشق
    مأذون ده یر ایله سنگ قبرستانومی»
    امروز مراسم دومین سالگرد سفر ناباورانه پدر مهربانم بود .

    با یاران باوفایش بر سر تربتش ، کنار آرامگاهش به سوگ نشستیم .
    چه دردناک و غمگنانه
    چه مظلومانه
    به یاد روزی که …..
    هفت تیر ، بسان هفت تیری قلبمان را نشانه رفت
    و
    بزگمرد دلسوز ایلمان ،
    پدر ادبیان و فرهنگ ،
    در تابش گرمای خورشید تابستان در میان بارش اشکهایمان بدرقه شد .
    و با رفتنش حیرت و حسرتی عمیق برجای گذاشت .

    دو سال گذشت .
    دوسال که هر لحظه اش سالی و هر روزش قرنی میگذرد .
    اما
    تا چشم هم زدیم ، دیدیم گذشته است .

    پدرم !!
    آسمانی شدنت ، دوساله شد .

    دو سال ناباورانه به سرعت برق گذشت…
    و همچنان غم نبود پدر و غم فراقش چون کوهی عظیم بر دلم
    سنگینی می کند

    داغ درونم ، زخم روحم
    چون کودکی پر ناز و ادا ، امشب دوساله شد .
    برای بزرگ کردن این کودک چه شبها که با اشک سر بر بالش به صبح رساندم و چه روزها که در جستجویش در کوی و برزن چشم میگرداندم .
    هنوز چشم به تمام جاده ها دوخته م که شاید از سفر آید .
    هنوز باد بوی پدر را می آورد .
    آبی دریا ، یادش را
    خاک فروتن ، خصلت نیکویش را
    کوهها ، استقامت و بزرگمردیش را تداعی میکند .
    و من در اوج غم
    بارها لرزید ه ام …
    با دیدن کسی که ؛
    فقط پیراهنش ،
    نیم رخش ،
    یا قامتش
    شبیه پدر بود .
    و هیچکس نمیداند که …
    روزها با سوزها و
    شبها با اشکها و آهها سپری شد .
    اما دریغ و صد افسوس …..
    آن مرد نیامد .
    آن مرد نه تنها در باران ،
    که در روزهای آفتابی هم نیامد .
    او دیگر نان نیاورد .
    آن مرد با اسب نیامد …..
    آموخته هایم در دبستان این بار غلط از آب در آمد …..
    آن مرد هرگز نیامد .
    آن مرد با اسب نیامد .
    او با سمند سرکش سفید رفته بود .😢😢😢😢😢

    پدرم نیست که پرواز دهد بال مرا
    سوی باران ببرد این عطش حال مرا

    وا کند پنجره ای رو به تماشای دلم
    تا ببینند بعد رفتن ، غربت آمال مرا

    پنج شنبه ۸ تیر ماه
    سهیلا نادری دره شوری

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *