×
×

دلنوشته - قشقایی آنلاین

وقنداقه…

وقنداقه…

،در خویش توان برخاستن و رفتن نمی دید،و گردنه هراریز مثل کوه قاف شده بود،بلند و ترسیدنی،..فقط یک گرده تا گردنه مانده بود،بعد از آن سرازیری بود،رفتن آسان می شد. ۶۰ سال و سالی دوبار از این گردنه گذشته بود..وقتی که اولین بار از این گردنه، همراه گله گذشته بود فکر کرده بود هراریز چقدر […]