×
×

«آفتاب» گوهر درخشان آواز قشقایی + ویدیو

  • کد نوشته: 27328
  • احسان قرقانی
  • ۱۸ فروردین
  • ۰
  • پروین بهمنی | قشقایی ها سال ها را بر اساس وقایعی که در ایل رخ میداد نام گذاری می کردند، مثلا سال وبا، خشک سالی، سال نهضت، سال سل و یا سال عروسی ناصرخان قشقایی. . در سال و با هر خانواده ای حداقل دو تن از افراد خود را به علت این مرض لاعلاج […]

    «آفتاب» گوهر درخشان آواز قشقایی + ویدیو
  • پروین بهمنی | قشقایی ها سال ها را بر اساس وقایعی که در ایل رخ میداد نام گذاری می کردند، مثلا سال وبا، خشک سالی، سال نهضت، سال سل و یا سال عروسی ناصرخان قشقایی.
    .
    در سال و با هر خانواده ای حداقل دو تن از افراد خود را به علت این مرض لاعلاج از دست داد. سال سیاهی بود. از شادی و شعف خبری نبود. فقط مرثیه خوانها بازارشان داغ بود.
    .
    لبخند بر لبها دیده نمی شد. همه ی ایل در غم وحشتناکی فرورفته بودند. چاره ای جز تحمل نبود. در همین سال، دخترکی در یک خانواده ی فقیر به دنیا می آید و نامش را «ظلمت» می گذارند که نام با مسمایی در آن زمان بود. او از بیماری وبا در امان می ماند.
    .
    ظلمت» از نامی که برایش انتخاب کرده بودند رنج میکشید، به خصوص از تاریخ تولدش که سال و با بود. دخترک در فقر مطلق بزرگ می شود و سرانجام با «راه خدا» ازدواج میکند. اولین فرزندش را که در سال ۱۳۲۸ شمسی به دنیا می آید «آفتاب» نام می گذارد. آفتاب صورتی خوش ترکیب و زیبا داشت با موهایی ژولیده و به رنگ آفتاب، و همیشه یکی از خواهر یا برادرانش را پشت او می بستند. او هرچه را می شنید بلافاصله فرا می گرفت و از اول صبح تا و بچه به کول راه می رفت و می خواند و گاهی به خاطر همین کارش تنبیه می شد.
    .
    آفتاب که پدر و مادرش هر دو کارگر و فقیر بودند هرگز به مدرسه نرفت اما همیشه با کودک روی کولش نظاره گر شاگردانی بود که به مدرسه می رفتند و او با حسرت نگاهشان می کرد. او در قنات روستا که اغلب بچه ها در آن آب بازی میکردند با همان کوله بارش بازی می کرد. آفتاب هنرمند به دنیا آمده بود و هیچ کسی نمی توانست از آواز خواندنش جلوگیری کند. شاید هم دردهای درونش را با موسیقی بیان می کرد. او را مانند مهمانی تصور می کردند که از کره ای دیگر آمده است. آواز خواندن اگرچه برای زنان ایل عادی بود ولی او با دیگران کاملا تفاوت داشت. خودجوش و خودانگیخته بود. شاید می کوشید در پی سالها ظلمت بدرخشد و روشنایی ایجاد کند اما اوضاع نابسامان خانواده راه را بر او بسته بود. در سیزده سالگی او را به عقد پسرخاله اش که در شیراز شغل قصابی داشت در آوردند. پیوند یک هنرمند با یک قصاب!
    آفتاب دست از خواندن برنداشت. بعضی مقام ها را با سبک شیرین و صدای جذاب و کویری اش می خواند. در واقع نمی خواند، فریاد می زد و درد درونش را بیرون می ریخت و انتقال می داد. از نغمه های خاصی که می خواند نوعی «لالای آفتاب» بود که تا کنون کسی آن را مثل او نخوانده است. آفتاب با عشقی که به موسیقی داشت به استاد نکیسا پیوست و در برنامهی دهقان رادیو شیراز چند هفته برنامه اجرا کرد. عده ای به جای اینکه او را، هنرمند ایلشان را، تقویت و حمایت کنند، به محافل و مجالس خصوصی دعوتش میکردند و حاصلش حرف و حدیث ها و شایعاتی بود که درباره ی آفتاب پراکنده شد و عاقبت شوهرش او را طلاق داد و تنها فرزندش را از او گرفت. افتاب در فراق فرزند به تنهایی و انزوا پناه برد و در سی و پنج سالگی زیر خروارها خاک مدفون شد. وقتی از مادرش، یعنی ظلمت، پرسیدند آفتاب چرا مرد فقط یک جمله در جواب گفت: بچه ام از دوری فرزندش دق مرگ شد. بدین گونه آفتاب به ظلمت پیوست اما صدایش در یادها ماند زیرا تنها صداست که می ماند.

    (بخشی از کتاب منتشر نشده ی قصه ی خنیای نور در تاریکی، روایت زندگی آفتاب، خواننده ی قشقایی نوشته ی پروین بهمنی)

    منبع: دیجی نمدر

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید