شهناز عشایری
درخت کویر با قامتی شِلال ، بلند و بالنده ، خوش تَراش و کشیده در لوت ِ کویر ، چشم را
خیره می کرد .
بر تارک ِ تاجش ، چَتری
افراشته از برگ .
با قیام ِ قامتش ،
قیامتی بر پا کرده بود !
عطر ِ ِخوش ِ برگها ،
دور ها را هم تسخیر کرده
اندک سایه ای بر تن خسته ای .
آرامشی کوتاه برای ِ
تَن های ِ تنها و تَفتیده از
تَموز ِ آفتاب .
آغوشی اَمن ، برای ِ
چُرتی عمیق ،
خوش نوا ترین پرندگان در
کَنگِه هایش آشیان داشتند .
سینه سُرخان و ،
مرغان ِ یا کریم .
سارها ، سر به سرش
می گذاشتند .
گاه ، با دلواپسی ها و دلهره هایش ،
درد ِ دل می کرد و گاه
با ، رهگذری که می آسود
زیر ِ چتر ِ سایه اش .
صدای ِ سکوت ِ بُغض ها
و نَبض ِ غَضَب هایش ،
شنیدنی بود .
اغواگَرِ اغواگَر .
وقتی مهتاب ، قامت ِ زیبایش.
را در آغوش ، می فشرد ،
وقتی ستاره ها ،
از تًه ِتَهِ آسمان برایش
چشمک می زدند و شهاب ها
نور بارانش می کردند ،
تندیس ِ تَراش خورده ی
واژه ها را ، می چید
توی دفتر ِ اندیشه ات .
کلمات ِ شعله وَرَش به
آتَشَ ات می کشید !
بوی ِ بی کَسی نمیداد ،
از تنهائی نمی ترسید ،
گرچه تنها بود ، اما …
” تَک ” بود .
نمی توانستی
همتائی و همپائی
برایش متصوّر شوی .
تَسخیر ِ سپیده و پاره کردن ِ
رَدای ِ شب ، برایش
ستودنی بود .
در پی ِ پژواک ِ فریادش ،
گوش می نهاد .
اما ، او فریاد ، بَلَد نبود ،
با سکوت ، سخن می گفت
در دور دست ِ خیال .
از رهگذران ِ خسته ،
قصه ها شنیده بود .
شنیده بود که :
حاکمان ِ جبار ، نگاه ها را ،
گلوله باران می کنند ،
اندیشه ها را به طناب ِ
پوسیده ی دار می آویزند
از تَن ِ درختان ِ رعنا ،
چوبه ی دار ، می سازند ،
نفس ِ بادگیر ها هم
نائی ندارند دیگر .
نی لَبَک ها لال شده اند ،
از گندمزار ِ پدری ،
گِرده ای نان در سفره ها نیست .
شراب هائی مقدّس ،
می نوشند ،
مُدام مائده های ِ آسمانی
را مهمان اند .
باور ها را با زَنجیر ِ
زنگ زده ی جهل ،
حصار کرده اند .
تَن ِ خسته ی این دیار ،
زخمی است و مجروح .
گیج شده بود ،
گُنگ شده بود .
در گوش ِ باد ِ ولگرد
زمزمه ای کرد
به باد ِ سرگردان ِ کویر
پیامی داد .
به قاصدک ها بگو ؛
” نمی خواهم فرتوت و فرسوده شوم ”
دل ِ دریائی را
طوفانی باید …
ای خاک بر سَر ِ خاک
که زمین گیرم کرد .
از خاک و دلبستگی هایش
رهایم کنید
…و...
از قامت رسایم ،
تنها و تنها ،
قلم بسازید مداد بسازید
تمام ِ مداد ها را ،
به قلمفرسایانی بسپارید
که با قلم جولان
می دهند
باشد که :
پایان پذیرد
هیاهوی زاغ ها و
قصه ی تلخ ِ کلاغ ها
دیدگاهتان را بنویسید