×
×

حکومت موسیقی و الفبای معجزه گر

  • کد نوشته: 3307
  • احسان قرقانی
  • ۲ فروردین
  • ۱ دیدگاه
  • شاید بهترین هدیه ای که خداوند نصیبم گردانید، تولد در خانواده ای بود که اهل ساز و صحبت بودند. هم ،طرف پدری و هم ،طرف مادری اهل ساز و آواز بودند، حرفه شان نبود ولی همیشه محفلشان گرم طنین ساز نی و سه تار و آواز بود. روزگار سخت بود، بضاعت کم بود ولی اندوه […]

    حکومت موسیقی و الفبای معجزه گر
  • شاید بهترین هدیه ای که خداوند نصیبم گردانید، تولد در خانواده ای بود که اهل ساز و صحبت بودند. هم ،طرف پدری و هم ،طرف مادری اهل ساز و آواز بودند، حرفه شان نبود ولی همیشه محفلشان گرم طنین ساز نی و سه تار و آواز بود.
    روزگار سخت بود، بضاعت کم بود ولی اندوه بضاعت نبود.قطعا یکی از دلایل اصلی نبود این غم بضاعت، تسلط حضور پدیده ای بود به نام موسیقی؛ موسیقی ای که عمدتا محزون بود، آنقدر غم داشت که گاهی شکل ناله به خود می گرفت، هنوز هم این ناله ها هستند؛ اولین و آخرین مامن و پناهگاهم که زیر سایه اش سال هاست آرمیده ام.
    کودک سال بودم، حدود هفت، هشت سال که با این مجالس که محورش پدرم بود، آشنا شدم .از راه رسیدن دایی نعمت- همسایه مان با ساز نی در زیر کت آمریکاییش، آنجنان شور و حالی داشت که آن شب از هیجان خواب از چشمانم یاغی می شد.غوغایی به پا می کرد، هنوز این اشعارش را در ذهن دارم؛”هر نه ادده گونگول ادده/آقورودوم، اونگول ادده/ببر کوپا آقجاقوق ادده/وورده دادشدان داشا منی.
    نغمه های عاشقانه پدرم نیز سرشار از معانی بود، آن زمان نمی فهمیدم، فقط حفظ می کردم، بعد از گذشت هجده سال به عمق معانی آنها پی بردم(البته شاید).
    این شعر پدر هیچ موقع فراموشم نخواهد شد؛”من عاشوقام، من که دگلم دیوانا/سن اول شمع تا من ده اولام پروانا/دولانام دویرونگه من یانا یانا/قوی ده سینلر مسیح اولموش دیوانا…
    به دقت تمام این اشعار را به خاطر سپردم، زمزمه کردم تا اینکه ملکه ذهنم شد، برای مادر بزرگم بلند بلند میخواندم و مادربزرگم تشویقم میکرد ولی همیشه گوشزد می کرد که مواظب باشم از مکتب و مکتبخانه بازنمانم:”عزیز اوقولوم، باششونگا دوندوم، گد درسینگ اوخو”.
    پرشورترین محافل ، علاوه بر دورهمی های خودمانی، گردهمایی هایی بعد از پایان روز جشن عروسی و به تاریکی گراییدن خورشید عالم تاب بود.آن شب ساز و آواز حس و حال خاصی داشت.
    تنها ده سالم بود که در کنار پدر، عمو، دایی ها و سایر بستگان که دستی در ساز و آواز داشتند، با اعتماد به نفسی شدید، لب به آواز گشودم و شدیدا مورد تشویق قرار گرفتم؛ طوری که یک تنه حریف همه شان شدم-از بس شور و حرارت داشتم، به کسی فرصت نمی دادم.
    از همه اینها که بگذریم، به جرات می توانم بگویم که من عمده یادگیری ام را مدیون و مرهون مادرم هستم.
    من موسیقی را با زمزمه های مادرم روی دار قالی و گلیم یاد گرفتم، ریتم را با ضربات مکرر دفتین مادرم به تار و پود نخ های گلیم و جاجیم آموختم.
    مادرم، صدایش را رها نمی کرد، ترس شنیده شدن صدایش از جانب دیگران را داشت، اندک صدایی را هم که آزاد می کرد، به خواهش و اصرار من بود.
    چقدر برایم لذت بخش بود هنرمندی مادرم که همزمان هم ساز می زد و هم آواز می خواند و اوجش زمانی بود که با ضربات مکرر دفتین، آسانک دنه دنه را همراه اشعار”بو یول گدر تبریزه/قنات ریزه ریزه/خدام بیر یول ور بیزه/بیز گودگ اولکمزه، زمزمه می کرد.
    قلم و دفتر به دست شدم، در کنارش نشستم و همه این اشعار را که از چند ده سال پیش در سینه مادرم به یادگار مانده بود ، نوشتم.
    قد کشیدم، بزرگ شدم، موسیقی را فرا گرفت؛ با بوی نخ های تازه رنگ شده گلیم و جاجیم،با ضربات آهنگین دفتین مادر بر تار و پود نخ های دار بافندگی،با ایلمه های دستان خراشیده شده و حنا آلود مادر و لالایی هایش و با بوی دود سیگار پدر و اشعار عاشقانه و عارفانه ای که در تمام طول مسیر رفت و آمدمان به اطراف با پیکان سفیدمان، بر زبان جاری می کرد و اشک هایی که با هر بار نغمه سر دادن از گوشه چشمانش سرازیر می شد.
    تا این زمان ، همه یادگیری من سینه به سینه بود و شفاهی، ادبیات شفاهی، مکتوب نشده بود-شده بود، من اطلاع نداشتم.
    بعد از گذشت مدتی با اشعار میرزا ماذون و یوسفعلی بگ آشنا شدم، به مشکل خوردم، ادبیات و تاریخ لازم و ملزوم همند.بدون فوت وقت به سراغ کتاب های تاریخ و ادبیات رفتم و دوباره به سراغ اشعار آمدم.این بار دیگر جلو چشمانم تیره و تار نبود،توانستم ارتباط قلبی عمیقی با این اشعار بی بدیل برقرار کنم.با موسیقی مقامی قشقایی آشنا شدم،به آثار بیشتر نوازندگان و خوانندگان با وسواس تمام گوش فرا دادم، تمرین و تکرار کردم، تقلید کردم، الهام گرفتم، هنوز هم با هر بار گوش دادن با نکات آموزنده و زیبایی های خاصی مواجه می شوم که برایم تازگی دارد.
    منظومه های عاشقانه غریب و صنم، محمود و نگار، اصلی و کرم و حماسه کوراغلو آنقدر برایم جذابیت داشته که با هر بار خواندن و علم و آگاهی به افسانه ای و خیالی بودن داستان ها ، غرق در داستان و اشعار می شوم و ناخوداگاه خود را در نقش یکی از شخصیت های داستان می یابم.
    این یادگیری و شاگردی تا به امروز ادامه داشته و با عنایت قادر مطلق و سایه ایزد منان ،ادامه خواهد داشت ولی از هم ایلی های عزیزم که در این حوزه ها فعالیت می کنند یا حتی علاقه مندند، انتظار و خواهشی دارم؛
    “امروز، به برکت وجود عزیزان، بزرگان، هنرمندان، ادیبان و تاریخ دانان ایلمان این تاریخ و ادبیات شفاهی ، مکتوب شده، هیچ پیمانه ای توان اندازه گیری ارزش و اهمیت ثمره کار این بزرگواران را ندارد جز “مطالعه و شناخت”.
    بیایید خوب بخوانیم و بشناسیم و روز به روز به حلقه های این زنجیره بیافزاییم و همه دوباره برگردیم به جمله استادمان، محمد بهمن بگی که :
    “کلید حل مشکلات ما در لابه لای الفبا خفته است”.و این بار الفبایی از جنس موسیقی، تاریخ و ادبیات…

    نوشته های مشابه

    یک پاسخ به “حکومت موسیقی و الفبای معجزه گر”

    1. کرامت غفاری گفت:

      سالارجان بسیار عالی بود
      زنده باد قشقایی

    دیدگاهتان را بنویسید