×
×

تون ، دیوانه ای عاقل / قسمت دوم

  • کد نوشته: 2683
  • احسان قرقانی
  • ۱۱ بهمن
  • ۰
  • تون از عشایری هنرمند بود که پتکی به سندان داشت .او در زمانی که از سلامت روحی برخوردار بود در منطقه افزر رفت وآمدی داشت وبزرگانش را بنام می شناخت.در بین ۲۴ روستای دهستان افزر به باغنو دلبستگی عجیبی داشت .تون از استعداد خارق العاده ای بر خوردار بود. تفنگسازی نمونه بود ودست ساخت ابزار […]

    تون ، دیوانه ای عاقل / قسمت دوم
  • تون از عشایری هنرمند بود که پتکی به سندان داشت .او در زمانی که از سلامت روحی برخوردار بود در منطقه افزر رفت وآمدی داشت وبزرگانش را بنام می شناخت.در بین ۲۴ روستای دهستان افزر به باغنو دلبستگی عجیبی داشت .تون از استعداد خارق العاده ای بر خوردار بود.

    تفنگسازی نمونه بود ودست ساخت ابزار آهنینش با کارخانه رقابت داشت.اکثراشعار میرزا ماذون را از حفظ بود.نبردهای شاهنامه را با صوت چنان می خواند که گویی یا مدرس شاهنامه بوده یا عمری را در شاهنامه خو انی صرف کرده است.نه گدا بود ونه ملتمس.

    دنیا را به هیچ می پنداشت  .دست کرمش از هر کریمی کرامت دار تر بود  .اگر پولی کسی به زور به او می داد بدون اینکه خرج کند به خانواده فقر روستا می بخشید.کرمش ستودنی بود.او در روستای باعنو افزر از بخش قیر وکارزین سکنا گزیده بود.

    بودش مایه آبادی بود.ودرهر خانه ای که قدم می گذاشت بازار شعر داغ می شد .حرف گوش کن بود. به کار کسی کارش نبود.نه از شرق می نالید ونه از غرب به آفتابش مهر می ورزید وبه بارانش عشق.

    پدرم خانواده وجدش را می شناخت .نام همسرش صغرا وتک پسرش علی اکبر را نام بود .پدرم می گفت اولین باری که معلوم شد که دچار اختلال حواس شده است به باغنو امد وگفت اسبم آنقدر چاق وفربه گردیده است که سر در یک طرف ولاش در طرفی دیگر افتاده است .مردم از حرفش حیرت کردند ورفتند تا دیدند بیچاره اسب را سر بریده است .واین اولین حرکت بی اختیاری او بوده است.

    اما ازآن پس در گوشه ای از ده در جایی بدور از سرپناه در هوایی آزاد تابستان وزمستان را خجالت می داد.باگرمایش دوست وباسرمایش عشق می ورزید .

    هیچ وقت در صف تکدیگری قرار نگرفت .عادت برخوردش جویای حال برادر بود .هر گاه که مادری یا پدری نام صغرا یا علی اکبر را به زبان می آورد یا جویای احوالش می شد سیل اشک گونه هایش را در می نوردید وبدون خداحافظی خانه را ترک می کرد.دلها برایش می سوخت .همه به حالش غم وغصه می خوردند.روزی در یکی از شکارگاه ها که ایلخانی قشقایی حضور داشت وکسی حق تیر اندازی را نداشت گله آهوان رمیده همانند باد  ،گاه در هوا وگاه درزمین پا به فرار بود ند که د ر آخرین موقعیت تیرس  که می رفت پناه گردد،  تون   دست به تفنگ هردو آنرا به خاک می اندازد همراهان دست به تشویق می گردند .مرحوم محمدحسین خان قشقایی ایلخان میفرماید چه کسی آهوان را زد؟تون پا جلو می گذارد ومی گوید خان من زدم .داشت پناه می شد شما هم نمی زدید من زدم .خان اورا تشویق و تیر اندازیش  را ارج می نهد. او اهل ژنده پوشی بود واز آب دوری داشت .آب را فقط برای آشامیدن می دانست  .هنگامی تنش آب می دید که گیاهان ودرختان آب می دیدند وابری بارشی را آغاز می کرد  .با باران حمامی ناخواسته می گرفت وبا آفتاب گرمایی .دسته های فلزی قوطی های ۵ کیلویی روغن نباتی اطلس ونرگس شیراز وقو وشاه پسند راجمع اوری می کرد سریع به جوال دوز تبدیل می کرد هر  خانواده جوال دوز ساخت تون را در خانه داشت .چوب بلندی در دست، مانع از حمله سگها بود.اما آنقدر که پدران ومادران بچه های خرد سال خود را از ترسانده بودند ترسناک ومردم آزار نبود بد نام شده بود .او از هر عاقلی عاقل تر بود.نه کاری به شاه داشت ونه گدا.چه خیال راحتی داشت!

    برای غذا دست جلو کسی دراز نمی کرد وزبانی به خواهش والتماس نمی گشود.کراوات وکت وشلوار نداشت.تسبیح در دست نداشت اختلاس هم نداشت معانی اختلاس را نه نمی دانست  ، او خدایش را فریاد رس می دانست واسلخانش را از جان دوست می داشت  بایک فنجان چای دعاها می کرد .به یقین در پرس وجواب روز قیامت در صف پاکان قرار خواهد گرفت نه در صف غارتگران وختلاس گران مقدس مابان .

    مکانش در دامنه کوهی بود مشرف بر روستا .در ده کمتر می ماند شاید از دست اوباشی ها وآزار بچه ها به کوه پناه آورده بود.روزی که خودم از او پرسیدم که تون چرا در دامنه کوه نشسته ای بیا در ده ودر آبادی زندگی کن، او پکی حریصانه به سیگار اشنوش زد وسری را به علامت تاسف تکان داد وگفت:کسی که با یک ده طرف است باید یک پهلویش به کوه باشد .به گفته اش فکری عمیق کردم دیدم چقدر حساب شده می گفت او.یک اجاقی مملو از خاکستر وهیزم نیمه سوخته را در یورد خود داشت.یک قوطی ۵ کیلویی خالی که تا نیمه از تفاله چای پر بود قوریش بود وشیشه لب پریده خالی مربایی استکانش را شکل داده بود.تمام دارایی او همین سه قلم بود.

    او اصالتا غربت بود وخواهر زاده استاد غجه که کلانتر طایفه بود  .فرزندان استاد غجه بانام خانوادگی هیربد در سیف آباد خنج اتراق وسکونت دارند من با بیشترشان دوست صمیمی می باشم .بارها حسین هیر بد را نزد تون بردم واو را نشناخت.

    دیگر دیوانه ای به این عاقلی نصیب ما نخواهد شد گرچه دیوانگان زیادند اما…

    ادامه دارد …

    کرم جعفری باغنویی

    قسمت اول داستان را اینجا بخوانید

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *