×
×

شهناز عشایری / به یاد استاد بهمن بیگی که پدر بود …

  • کد نوشته: 6715
  • احسان قرقانی
  • ۱۲ مهر
  • ۰
  • نمیدانم امشب با مرکب خیال تا کجاها رفته ام !؟! پرچین کوچه باغ احساسم ؛ سرشار شده است از عطر آویشن های معطر به خنده های کودکان محروم از پای پوش و تن پوش ؛ در آن روزگار که سیمای ایل ؛ در هجوم خشکسالی و فقر به تاول نشسته بود و تو ای بزرگ […]

    شهناز عشایری / به یاد استاد بهمن بیگی که پدر بود …
  • نمیدانم امشب با مرکب خیال تا کجاها رفته ام !؟!
    پرچین کوچه باغ احساسم ؛ سرشار شده است از عطر آویشن های معطر به خنده های کودکان محروم از پای پوش و تن پوش ؛ در آن روزگار که سیمای ایل ؛ در هجوم خشکسالی و فقر به تاول نشسته بود و تو ای بزرگ معلم ؛ دلواپس ساکنین سیاه چادرهائی بودی که ؛ مرگ را زندگی می کردند
    …و…
    درشکه ی بی رحم زمان ؛ بی امان می دوید !
    …و…
    تو به زخم هائی می نگریستی که ؛ دهان گشوده بودند ؛
    …و…من…
    واژه واژه کلامت را با اشک بدرقه می کنم امشب !
    به پا خیزید ؛ درس بدهید ؛ درس بخوانید ،
    امشب پای دلم رخمی است ؛
    می دانی نبودنت با ما چه ها کرد ؟!

    “شهناز عشایری”

    برچسب ها

    نوشته های مشابه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *